-تمام مدت داشتی بهم بهم دروغ تحویل میدادی؟مگه نه؟
پسر بزرگتر کلافه سر تکون داد و اسلحشو توی دستاش محکم تر کرد.
-عشقی وجود نداشت.
مو آبی،بی جون خندید و باعث شد زخم کنار لبش بیشتر از قبل بسوزه
از درد قلبش که کمتر بود.نبود؟
-من برات چی بودم؟
سرد و جدی گفت و به چشمای پسر زل زد:
-هدف شماره ۲۵
دم عمیقی گرفت و رو ازش برگردوند.
-فقط یه هدف دیگه.
اسلحه رو سمتش گرفت و روی سر پسر مچاله شده کنار دیوار گذاشت.
مو آبی بیشتر توی خودش مچاله شد و آرزو کرد که کاش هیچوقت خودشو به پسر به رو به روش نمیباخت
-زودتر ماشه رو بکش و کارتو تموم کن پسر
به چشمای قاتلِ به ظاهر بی احساسش زل زد و با مشت کردن دستاش لرزش قلبش رو نادیده گرفت.
-بجنب پسر..
سرفه کرد و همراه سرفش مقداری خون روی زمین سیمانی ریخت
-هدف شماره ۲۶ منتظرته.
پسر بزرگتر قطره اشکی که روی گونش ریخته بود رو با خشونت پاک کرد و صدای شلیک اسلحه به دیوار های اتاق سیلی زد.
-کاش میشد بیشتر پیشت بمونم پروانه.