يكشنبه ۱۸ دی ۰۱
دستش و رها کردم ، گذاشتم به تنهایی از دره بپره و تنها پرواز کنه ، گفت دارم میرم ! حرفی نداری ؟
نگاهش کردم ، درد و تو چشمام دید ؛ اما پرید .
دیگه ازش خبری نشد آخر نفهمیدم از دره پرت شد یا شروع کرد به پرواز کردن ، اما تو دلم موند که بهش بگم : دیوونه ! تو پریدی ، همونجا قلبِ منم همراه خودت پرت کردی پایین.