"نمیفهمم زندگی چرا انقدر خسته کنندست"
منِ قبلی این حرفو زدم
نزدم؟
از گفتنش پشیمونم
زندگی خوبه
زندگی رنگارنگه
فقط وقتی توی سیاهی غرق بشی بد میبینیش
من از اون دریای پر از سیاهی خودمو کشیدم بیرون
زندگیم دیگه خسته کننده نیست
این چند روزه سرمو برمیگردونم و به خودم توی سال قبل نگاه میندازم
حس میکنم یه چیزی به اسم افتخار توی کل وجودم میجوشه
من تونستم پشت سر بزارمش
اینکه این روزا اشکی نمیریزم
روزامو خنده پر کردن
کساییو دارم که عوض درد بهم شادی و لبخند هدیه میدن.
این خوشحالم میکنه
امیدوارم میکنه
و حس میکنم بعد همه اینا...هیچ چیز نمیتونه منو بشکونه
مطلقا هیچ چیز
پس..
وقتشه به افتخار خودم جشن بگیرم!
پ.ن:صرفا حس کردم باید یه جایی اینارو بگم.همین