بهم گفتن غرق شده.
پسرکم توی آب همون دریایی که صبحا کنار ساحلش قلعه میساخت غرق شده بود!
میگفتن عادت میکنی ولی نمیدونستن به تنها چیزی که عادت نمیکنم نبودنشه!
انگار تازه داشتم درک میکردم که نبودنش یعنی چی..
من بی اون دووم نمیاوردم.
-خدایا!من واقعا دوسش داشتم..دوسش دارم.
اونا نمیتونستن مردن روحمو درک کنن
اونا نمیخواستن قبول کنن،نمیخواستن بفهمن وقتی قلبت رو تماما به یه نفر بدی و وقتی اون یه نفر دیگه کنارت نباشه تو دیگه نمیتونی قلبی داشته باشی!
من داشتم ذره ذره توی مرداب وجودم غرق میشدم و حتی هیچکس متوجه این حالم نشده بود
تعجب نمیکردم،چون تنها کسی که بدون هیچ حرفی،همه چیز رو از توی چشمام میخوند دیگه کنارم نبود.
______________________