_______
اینبار هم کاغذ کاهی را توی دستش مچاله و به جای نامعلومی پرت کرد.
نوشتن این نامهها چه سودی داشتند؟
مگر قرار بود محبوبش بخواندش؟
نه!
آن بیرون.....دیگری منتظرش بود.
ولی باید میرفت؟
یا همینجا مینشست و برای کسی نامه مینوشت که دلش هنوز درگیرش بود.؟
دوباره کاغذی برداشت و سعی کرد با دستهای لرزانش روی میز صافش کند.
به هر زوری بود پرده مزاحم اشک روی چشمهایش را کنار زد و نگاهی به کاغذ دست نخوردهای کرد که قرار بود تا دقایقی دیگر پر شود از شرح دلتنگیهایش به کسی که میپرستیدش. ولی او اینجا بود؟
دیگر نه!
بغض کهناش را برای بار هزارم قورت داد و لبخند تلخی زد.
_نمیدونم این چندمین برگهایه که دارم توش برات مینویسم.ولی دست خودم نیست.هربار مچالش میکنم.تیکه تیکش میکنم.شاید بخاطر اینه که میدونم هیچوقت به دستت نمیرسن.
ولی الان به خودم قول میدم که این یکیو سالم نگه دارم.
میخواستم بهت بگم...خیلی دلتنگتم
این روزا بیشتر
ولی تو نیستی
اخه قبلا میگفتی هیچوقت تنهام نمیزاری.منم باورت کرده بودم.برای همینه که هنوزم منتظرتم..
منتظر تماست،صدات؛حرفات...آغوشت.
چون هنوز هم دوست دارم
نه نه..
اصلاحش میکنم.
عاشقتم..
قطره اشک سمجی از گوشه چشمش پایین چکید و روی واژه بیگانه عاشقتم سر خورد.
انگار تقدیر چشمهای لرزانش همیشه باران بود.
النایِ سابق(با اندکی تلخیص و تغییر)
""""""""""""
هی..امروز داشتم یادداشتهای سال قبلمو مرور میکردم و به یادداشت های آذر ماه و در نتیجه این رسیدم..یکی بیاد منو قانع کنه و بگه اینو من ننوشتم .من نوشتم؟باورم نمیشه تا این حد حالم بد بود..به هرحال خوشحالم دیگه اون دخترکوچولوی عاشقِ احساساتی پارسال نیستم.نه؟
جدا باعث خوشحالیه..
پ.ن:ستاره آسمون..خوشحالم که برگشتی!