میگی عشق نمیتونه تاریک باشه ولی من به چشم دیدم خاموش شدنِ ماهِ آسمونِ شبِ نگاهت رو.
من دور شدنمون رو دیدم، شکستنِ روحی که یکی شده بود رو دیدم، ترک خوردنمون رو دیدم، حتی مردنمون رو هم دیدم نِپِندی!
من اونقدری ضعیف بودم که نتونستم برای نگه داشتنِ خندهی روی لبات بجنگم و به جاش بارون رو به تیلههای وحشیِ گردت هدیه دادم!
هیچوقت فکر نمیکردم اشکِ اسمون به چشمهای یک نفر بیاد اما تو الههای هستی که حتی اشک ریختنت هم زیباست.
الآن از تو فقط یه یادگاری مونده برای منی که ذهنم رو به رنگِ خاکستری باختم.
یه عکس سیاهِ سفید که بعدها، وقتی که برای آخرین بار لبهات اسمم رو صدا کرد طراحیش کردم.
میپرسی زندگی میکنم یا نه؟
نپندی، نفسهای من از وقتی که تو نفسهات رو به دریا فروختی قطع شد. حاضرم به عشقی که گناه شناخته شد قسم بخورم که هر لحظهی این زندگی بدون تو، فقط مرگ رو برام تداعی میکرد.
من نتونستم بعد از ازدست دادنت به خودم برگردم نپندی! چون من با از دست دادنت، خودم رو از دست دادم.
'کیم تهیونگ آگوست سال ۱۹۸۰'