همونجور مبهوت آسمون تیره بودن که اون آتیش های کوچیک نورانیش کنه
جونگ کوک لب باز کرد :
+میشه برات یه داستان بگم تهیونگی؟
تهیونگ همونجور ک نگاهش به آسمون بود سرشو به معنای اره تکون داد
-میدونی از همون ابتدای متولد شدنم ، یه رباط بودم
انگار آدما فقط به عنوان یه رباط ازم استفاده میکردن
انگار با اومدنشون کارت هایی مکمل از اون احساساتی که میخوان بهت بدن رو به راحتی ، بدون اجازه بدون خبر دادن واردت میکنن و راه اندازیت میکنن و هر دفعه احساس های مختلفی رو بهت میدن
اون اول ، خوشحالیه ، خنده و اون احساس گرم شاید خیلی کم پیش بیاد که ناراحتی اتفاق بیافته
ولی به مرور زمان انگار اون گرمی، اون عشق فروکش میکنه و خشم جاش و میگیره ، نفرت ، غم و غصه ، انگار یادشون میره کی بودی و چیکارا کردی و انقدر این کار و باهات تکرار میکنن که.. که دیگه هیچ احساسی واردت نمیشه ، حسش نمیکنی ، و اونا متوجهش میشن، ازت شاکی میشن اعتراض میکنن عصبانی میشن و دلیل میخوان و حتی گاهی وقتی دلیل و میگی بهشون ، میگی که اونا مقصر بودن اونا بودن که با اون ساختن کارت های مختلف و وارد کردنش بهت ، اون رباط و خرابش کردن ، کاری کردن دیگه نتونه چیزی واردش بشه
و بعد از این که متوجه این شدن شروع کردن با اون سنگای سفت و بی رحم به اون تیکه آهنی ضربه میزنن و دیر متوجه میشن که .. دیگه هیچی نیست ، اون رباط خیلی وقته خاموش شده و هیچی حس نمیکنه
برای همین اون و به اعماق خرابی ها میفرستن ، کنار تیکه های زباله ، کنار دستگاه های قدیمی
و تهیونگی ، میدونی ما کجای این داستان هستیم؟
(ترقه ها آسمون و روشن میکنه و جونگ کوک با ذوق به آسمون اشاره میکنه )
دستاشو باز میکنه و داد میزنه : تو منو پیدا کردی ، از اون اعماق دستگاه های خراب شده ، از اون اعماق تاریکی من و پیدا کردی و درستم کردی
دوباره روشنم کردی ، نه برای آسیب زدن بهم ، برای درست کردنم ، برای نگه داشتنم برای خودت، برای بوجود آوردن حسای عشق آرامش شادی دوباره ، برای حس های رنگی و برای زندگی های جدید ، برای خنده های بلند و لبخند های عمیق ، برای تفریح های شگفت انگیز و خاطره های ب یاد موندی
تو منو درست کردی
تو بهم یاد دادی ، تو اون اعماق تاریکی و سردی ، یکی پیداش میشه ، یکی برای کمک بهت میاد
و من فقط میخام داد بزنم و بگم ،
تو افسانه تو رویاهام بودی ، و الان تو رویای به حقیقت پیوستمی
و من عاشقت میمونم
تهیونگ با چشمای اشکی از گوشی های چشم به جونگ کوک نگاه کرد
درست بود نمیتونست تو اون لحظه مثل جونگ کوک حرفای خوب بزنه اما داد زد : ما عاشق هم میمونیم (: