شادی لحظه ای!
در گذر سالهای زندگیش بارها قدرت این عبارت دو کلمه ای را بهتر از هرچیز دیگری درک و لمس کرده بود.
شادی،هدیه ای بود که لحظه ای کوتاه به سراغش میآمد و همناطور که سرزده آمده بود ناگهانی و سریع غیبش میزد و جای خودش را به غم،اشک گریه های تلخ و ناامیدی میداد.
ولی در آن لحظات کوتاه یا خنده های گذرا..گویی از یاد میبرد که شب جایگزین روز است...گویی فراموش میکرد که بعد از هر خنده اشک مهمان رخسارش میشود...
شاید هم دوست داشت به خاطر نسپارد که بعد از هر خوشی درد می آید...درد جانکاهی که سنگ را آب میکند و کوه را فرو می ریزاند...
دردی که درمان ندارد...
_____________
و بالاخره...من برگشتم!